کد مطلب:212847 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:80

نخستین دیدار هشام با امام به حق ناطق حضرت جعفر صادق
شیخ كشی از عمر بن یزید نقل كرده كه او گفت: پسر بردارم، هشام بن حكم، در ابتدا، بر مذهب جهمیه [1] بود. روزی از من خواست كه او را به حضور حضرت صادق (ع) ببرم



[ صفحه 394]



تا با آن بزرگوار در امور مذهبی صحبت كند، در پاسخ وی گفتم: اول باید از حضرتش اجازه بگیرم، سپس خدمت حضرت شرفیاب شدم، و برای تشرف هشام اجازه گرفتم. پس از بیرون آمدن از محضر حضرت به فكر جسارت و بی باكی برادرزاده ام افتادم، با خود گفتم: خوب است با تذكر حالت هشام تجدید اجازه كنم مبادا پس از ملاقات، در اثر سوء ادب او، موجبات شرمندگی برایم فراهم شود. برگشتم و به امام عرض كردم: برادر زیاده من خبیث است، با این حال اجازه می دهید شرفیاب شود؟ فرمود: آیا بر من بیمناكی؟ بیمناك مباش.

از اظهارم شرمنده شدم، برادرزاده ام را به محضرش بردم، پس از آن كه در خدمت آن بزگوار نشست، حضرت از وی مسئله ای پرسید. او مهلت خواست. امام مهلتش داد. چند روزی هشام در صدد تهیه جواب ود، عاقبت نتوانست جوابی تهیه نماید. دوباره به محضر امام شرفیاب شد، اظهار ناتوانی كرد و جواب مسئله را از امام استفاده نمود. در جلسه دوم، مسئله دیگری كه بنیان مذهب باطل هشام را متزلزل می كرد سؤال فرمود. مجددا هشام نتوانست از عهده جواب برآید، با حال حزن و اندوه حیرت مرخص شد و چند روزی به حال حیرت و بهت بسر برد. برای مرتبه سوم، از من خواهش كرد كه وسیله ملاقاتش را با حضرت فراهم كنم. از حضرت ثالثا اجازه ملاقت برایش خواستم، فرمود: فردا شب، ان شاءالله، در فلان نقطه حیره، منتظرم باشد كه ملاقاتش خواهم كرد. فرمایش حضرت را به هشام ابلاغ كردم. از فرط اشتیاق قبل از وقت مقرر به آن مكان شتافت و به فیض ملاقات



[ صفحه 395]



نائل شد و از اشراق انوار آن نیر اعظم دانش، دلش به نور ولایت منور گردید.

عمر بن یزید گوید: بعدا از هشام سؤال كردم آن ملاقات چگونه برگزار شد؟ گفت: من قبلا به مكان موعود رسیده به انتظار مقدم شریفش بودم، ناگهان در حالی كه بر استر سوار بود تشریف آورد؛ همین كه به من نزدیك شد و چشمم به جمالش افتاد چنان هیبتی از ملاقات آن بزرگوار به من دست داد كه نیروی انتخاب مطلب برای پرسش بلكه قدرت گفتار را از دست دادم. زمانی حضرت منتظر گفتار و پرسش من بود، این انتظار با وقار باعث فزونی تحیر من شد، عاقبت مرا به حال خود گذاشته، موكب به بعضی از كوچه های حیره راند؛ پس از تشریف بردنش به خود آمده یقین كردم كه آن حالت فقط از نظر عظمت روحانی و موقعیت ربانی او برای من به وجود آمده بود. پس از این نظره الهی دیده دلش بینا گشته از ارداتمندان آستان ولایت گردید. [2] .


[1] جهميه، پيروان جهم بن صفوان مي باشند، كه از زعماي جبريه خالص است كه در اواخر دولت بني اميه در ترمذ ظهور كرد و به دست مسلم بن احوز مازني به سال 128 در مرو به قتل رسيد. جهميه در نفي صفات ازلي الهي موافق معتزله اند، اما پاره اي عقايد خاص دارند كه به بعضي از آن ها اشاره مي شود:

اول آن كه گويند: وصف نمودن حضرت حق به صفتي كه مخلوق نيز به آن توصيف مي شود، جايز نمي باشد، مانند: حي (زنده) و عالم، چون اين معنا به تشبيه مي كشد، اما وصف حق تعالي به صفت قادر و فاعل و خالق صحيح است، زيرا كه بنده به قدرت و خلقت و فعل موصوف نگردد.

ديگر آن كه گويند: آن كه به شناخت حق تعالي رسيد و ايمان آرد، اگر به زبان انكار كند، كافر نگردد چون علم و معرفت با انكار زباني زايل نمي گردد؛ و ايمان هم به «اقرار به زبان، عقد به قلب، و عمل به اركان» قابل قسمت نيست.

و نيز معتقدند كه حركات اهل بهشت و دوزخ فاني شدني است و لذت بهشتيان و تألم دوزخيان دائمي نيست و خلود در بهشت و جهنم معني ندارد و اين كه قرآن مي گويد: «خالدين فيها» از جهت مبالغه و تأكيد است و حقيقت ندارد، چنانكه گفته مي شود: «خلد الله ملك فلان» - خداوند سلطنت فلان را هميشگي گرداند - و دليل بر اين مدعا اين آيه قرآن است: «خالدين فيها مادامت السموات و الارض»، در بهشت باقي مي مانند مادامي كه آسمان و زمين برپاست. (برگرفته از الملل و النحل شهرستاني، ج 1، ص 113.).

[2] رجال كشي، ص 222 - 220 - بحارالانوار، ج 48، ص 195 - 193.